محل تبلیغات شما



 باید قدم گذاشت به راهی که راه نیست
دیدار تو به قدر کفایت گناه نیست
آزادگی بدون خطر نیست این قفس
جز جایگاه صوت خوش و روی ماه نیست
ما را به جرم موی سیاهی گرفته اند
پرونده ی تمامی زاغان سیاه نیست
هر یوسفی که رفت به زندان عزیز نیست
هرکس که دست برده به تاجی که شاه نیست
شب را سیاهکار نخوانید شاعران!
روی سپید نیز نشانی ی ماه نیست
ای سرنهاده به دار و به یار خویش
دنیا برای هیچ کسی جان پناه نیست!


اران
در دلم افتاده باران می شود
عشق بازی کردن  آسان می شود
باز گیسوی پریشان غزل
صبح در ساحل پریشان می شود
دختر دریایی ی ساحل نشین
دست افشان پای کوبان می شود
دست افشان پای کوبان مستٍ مست
سینه ها از شوق رقصان می شود
فصل انگور است و ما چله نشین
نوبت ما شاد خواران می رسد
ابر دلگیری ست در این اسمان
در دلم افتاده باران می رسد


ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
دلتنگی ما با تو اثر داشته باشد
ای نیمه عاشق دل من جان منی تو
عشق است بلایی که ثمر داشته باشد
مست است وغزل نوش نگاه تو ولی باز
باید که دلت نیز  شرر داشته باشد
ما گمشدگانیم در آن نیمه خاموش
خاموشی تان کاش خطر داشته باشد
از خنجر تو هیچ هراسی به خدا نیست
دلباخته آن نیست که سر داشته باشد
تنهایی و رسوایی من شهره شهر است
این شهر دل ای کاش که در داشته باشد
رسواشدنم کار دلم بود نه دشمن
یاری که به خون تو نظر داشته باشد
ای باد بگو خانه آن دوست کجا بود 
ای کاش نسیم از تو خبر داشته باشد


می روم حسرت به دل هم نیستم
از تو ای دنیا خجل هم نیستم
 عشق بازی کرده ام من سال ها 
دیده ام مهر پریشان  حال ها
عاشقی کردم فراوان روزها
شعله ها افروختم در سوز ها
در کویر و دشت و در گارها
گل فراوان چیده ام از خار ها 
هم نشین بوده دل ام با کال ها
خوانده ام افسانه دجال ها
دیده ام موی پریشان حال ها
قصه ها دارم از آن احوال ها
در دلم افسوس وسودایی نماند
حسرتی از عشق رعنایی نماند 
ثروت و دنیای من چشمان اوست
جان من در بند یک فرمان اوست
آه ای دنیای کوته پیرهن
این تو و این جامه ی کوتاه من
هر چه می خواهی بفرما آن تو
رخصت ای جان درد یا درمان تو

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

transferworlld رونق تولید دامپزشكي در خدمت بهداشت و سلامت جامعه سالم زیبا