می روم حسرت به دل هم نیستم
از تو ای دنیا خجل هم نیستم
عشق بازی کرده ام من سال ها
دیده ام مهر پریشان حال ها
عاشقی کردم فراوان روزها
شعله ها افروختم در سوز ها
در کویر و دشت و در گارها
گل فراوان چیده ام از خار ها
هم نشین بوده دل ام با کال ها
خوانده ام افسانه دجال ها
دیده ام موی پریشان حال ها
قصه ها دارم از آن احوال ها
در دلم افسوس وسودایی نماند
حسرتی از عشق رعنایی نماند
ثروت و دنیای من چشمان اوست
جان من در بند یک فرمان اوست
آه ای دنیای کوته پیرهن
این تو و این جامه ی کوتاه من
هر چه می خواهی بفرما آن تو
رخصت ای جان درد یا درمان تو
ام ,هم ,دل ,ای ,دنیای ,پریشان ,می روم ,دل هم ,به دل ,روم حسرت ,حسرت به
درباره این سایت